سلام مهرداد هستیم این داستان برمیگرده به چند سال قبل اون موقع تازه با زن فعلیم آشنا شده بودیم.
اون موقع که مات و مبهوت نگاش میکردم با خودم گفتم من اینو میخوام و باهاش ازدواج می کنم.
شب تصمیم گرفتم که برم خونش و باهاش صحبت کنم که به زودی با خانواده خدمت می رسم.
شب رفتم خونشون زنگ زدیم درو باز کردن باهاشون صحبت کردیم اونا هم در کمال نا باوری من قبول کردن.
حالا ما ازدواج کردیم و سه پسر داریم که دوتای انها ترنس هستند.و یکی هم که ادعای تنگارو در میاره هم مفعول تشریف دارند.