داستان من و داداش رضا

سلامی به گرمای بهاری و زیبایی شب پر از ستاره های درخاشان

میترا هستم و این دومین داستانیه که براتون دارم تعریف میکنم.

بزارین اول از خودم بگم میترام 21 سالمه و دانشجو هستم.

داداشم رضا هم 27 سالشه اونم هم شغل آزاد داره و مغازه داره. ادامه خواندن “داستان من و داداش رضا”

داستان من و برادرم حمید وقتی کسی خونه نبود

سلامی به گرمای بهاری من الناز هستم و 23 سالمه قدم هم 170 میشه وزنمم 60 کیولیی میشه همیشه میرم ورزش میکنم و تناسب اندام خوبی دارم.

اسم برادرم هم حمید هستش و دو سال از من بزرگتره و 25 سالشه اونم قدش 185 میشه و اونم بر عکس من اهل ورش و باشگاه نیست و وزنش هم 90 کیلویی میشه.

ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز مامان بابا رفته بودم سفر. ادامه خواندن “داستان من و برادرم حمید وقتی کسی خونه نبود”

داستان من و خواهرم سارا

سلامی دوباره به شما همراهان همیشگی و خوانندگان عزیزم من مهرداد هستم و 28 سالمه.

داستانی که میخوام براتون تعریف کنم عین واقعیته نه مثه بقیه دوستان زیاده رو میکنم و نه اینکه مثه خیلیا دروغ بگم.

تک به تک چیزایی که واستون تعریف میکنم با چشم خودم دیدم.اینکه باورتون بشه یا نشه به عهده ی خودتون میزارم.

ماجرا از اونجا شروع شد یه روز از باشگاه اومده بودم خونه. ادامه خواندن “داستان من و خواهرم سارا”