داستان

سلام به همه من آرش هستم و چهل سالمه

سال پیش با همسرم صادقی و دخترش گل و بلبل از خودم میگم من آرش هستم ۲۴ ساله مقدم ۱۷۳ سانتی متر هستش ۷۰ کیلوگرم وزن دارد و در آنجا شروع شد که یه روز مثل همیشه رفته بودم خوبه همسرم اینجا نبود و سر کار فقط دخترم ۲۰ سالش میشه همسرم این فرزند به دنیا آورد من تصمیم گرفتم ماجرا از سرکار اومدم خونه همسرم که اینجا نیست و دیدم فقط دخترم دخترم نگاه های مشهوری داشت با خودم گفتم حتما یه غلطی کردی که اینجوری به من نگاه می کنی تعجب میکردم ماجرا از آنجا شروع شد که دیدم رفتارهای عجیب دخترم ادامه داره با خودم گفتم من دلیلش میشم ولی الان زود باشه بعد رفتم سمت در حیاط در حیاط رفتم داروخونه بستم رفتم به دخترم گفتم دخترم چی شده بخندیم �صابم خراب شد دست خوش و بش گفتم دخترم چی شده و بچه‌ها باورتون می شد دخترانی که اتفاقات خودش نبود یه حرفایی میرسم بشم چه حرفایی نداده زبونه خواستم خلاصه دوستان منم تصمیم گرفتم اهنگ بزن به کاری آقای محلی احتمالاً جنت شده چیکار کنیم باز هم حسابی خیس شد یه داستان دیگه شماره دوستان عزیز تا آخر داستان همراه کردی اگه ازین سرگردان خوشتون اومد حتما در بخش نظرات با ما در میان بگذارید تا داستان دیگه شما را به خدا میسپارم به درون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *