داستان من و پسرم متین

سلام به شما همراهان همیشگی من میترا هستم و 43 سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به هفته قبل هستش که پسرم متین از مدرسه اومده بود.

متین هم 18 سالشه.

بزارین اول خودمونو معرفی کنیم بعد بریم رو شرح زندگی و بعدش ادامه ی ماجرا من میترام 43 سالمه تهران زندگی میکنیم قدم هم 160 هستش حدودا.

همیشه میرم باشگاه و رو تناسب اندامم خیلی اهمیت میدم.

متین پسر هم سال آخر دبیرستانه و از اونجایی که باباش خیلی وقته که طلاقم داده باهام زندگی میکنه و من واون رابطمون خیلی نزدیکه از اونجایی گه اون پدر نداره و خواهر نداره من هم نقش خواهرشو بازی میکنم هم نقش بابا و مامانش تا از لحاظ روحی بهش فشار نیاد.

خوب بریم رو ادامه ی ماجرا بله داشتم میگفتم.

پسرم اونروز از مدرسه اومده بود حالش زیاد خوب نبود خیلی رفتاراش عجیب بود انگار پریشانه میره اینور و اونور.

من من فهمیدم میخواد یه چیزی بهم بگه ولی روش نمیشه و خجالت میکشه.

البته حق میدم بهش تازه به سن بلوغ رسیده بود و یه سری نیاز جدید هم داره.

اخر خودم دلمو زدم به دریا گفتم متین جان چی شده عزیزم.

اول گفت هیچی بعد گفت آره مامان باهات کار دارم ولی نمیتونم چطور بهت بگم اگه بگم میترسم باهام دعوا کنی.

و یا ناراحت شی از دستم.

گفت بگو مامان جان با من راحت باش.

وقتی بهم گفت هنگ ککردم باور نمیشد ولی از ته دلم خیلی خوشحال شدم که همچین درخواستیو از من داره.

بله پسر عاشق شده بود یکی از دختر های همسایمون رو مد نظرش داشت ولی خوب تازه جو.ون بودن من که نمیتونم همینطوری برم خواستگاری.

به پسر گفتم عزیزم تو تلاش کن درساتو بخونیه دانشگاه خوب قبول شو اون موقع با هم میریم خواستگاریت و عمرا اگه جواب رد بدن ما هم از اونور بدون تحقیق که نمیریم جلو باید بفهمیم چطور آدمایی هستن.

مرسی ازا ینکه خاطرمو خوندین این خاطره رو گفتم همیشه طوری رفتار کنید که فرزندانتون اگه تو چنین شرایطی قرار گرفتند بتونن بهتون بگن.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *