داستان گروهی

لازم سلام خدمت یکایک شما دوستان من پوریا هستم داستانی که میخوام براتون بگم مال چند سال قبله که با بچهای دوران راهنمایی تصمیم گرفتیم واس آمده شدن برای امتحانات نوبت اول با هم دست جمعی درس بخونیم.

کلا چهار نفر بودیم من پدرام پیام و بهترین دوستم سعید.

ماجرا اینطور شروع شد.

میخواستم با یه بهونه ای بچها یی که مد نظر داشتمو با هم جمع کنم. ادامه خواندن “داستان گروهی”

داستان من با پسر خوشگل

با سلام و درود خدمت شما عزیزان من امیر هستم و 27 سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به یک هفته قبله اون موقع از طریق تلگرام یادمه با یه پسری به اسم کورش آشنا شدم.

کمکم ارتباط ما جدی شد تا اینکه به کورش گفتم با هم قرار ملاقات بزاریم.

اون تو بالا شهر زندگی میکرد منم بچه ی پایین بودم.

و البته اینو هم بگم این اولین باریه که یه دوست مجازیو ملاقات میکردم.

باورم نمیشد خیلی دل بسته شده بودم به کورش. ادامه خواندن “داستان من با پسر خوشگل”