باقر هستم و 24 سالمه داستانی که میخوام براتون بگم در مورد هفته قبل هستش که بابا و مامانم برای سفر چند روزی رفته بودن شمال.
اول از خودم بگم بیست و چهار سالمه قدم هم 180 هستش و پوستمم گندمی روشنه.چشمام هم مشکی هستش.
ما کلا یک خانواده چهار نفره هستین من بابا و مامان و خواهر کوچیکترم که اون 20 سالشه و دانشجو هستش.
ماجرا از اونجا شروع شد که از دانشگاه اومده بودم مامان بابا هم داشتن اماده میشدن که برن سفر. ادامه خواندن “داستان خواهر و برادر ایرانی”