داستان

سلام به شما دوستان من شیما هستم بیست سالمه منو بابا با هم زندگی میکنیم

داستان داستان گاییدن دختر توسط پدر داستان سکسی جدید داستان سکسی ایرانی داستان سکسی داستان سکس منو بابام توی حموم داستان سکس خواهر و پدرم توی حمام داستان سکس

مامان هم وقتی که ما کوچیک بودیم به رحمت خدا رفته بابام هم نقش بازی میکنه هم نقشه برادر نداشته و هم نقش خواهر نداشتم خلاصه دارو نداره من تو دنیا نداره بابام منم یه روز مثل همیشه که از مدرسه بهتر بگم دانشگاه بودم خونه احساس کردم نگاهی عجیب من داره بهم نگاه میکنه پوزخند میزنه منم که داشتم آب میشدم گرفتن زیر دل من چی کار کنم از خجالت که دیدم این نگاهات تمومی نداره دودل بودم بابام بگم یا نه که گفتم شاید ناراحت بشه آخر دلمو زدم به دریا گفتم بابایی اینجا کارت دارم با من نزدیک نگفتم که دارم عزیز دارم چه اتفاقی افتاده چرا بهم نگاه های عجیبی داری دیدم بابام ترکید از خنده گفت دخترم هر کس باشه میخنده گفتم چرا بابایی که گاه بابا جان برو نگاه کن آخه این چیه پوشیدی جورآباد که نگم برات انگشت داشت از سوراخ بیرون وای بچه ها امروز با خودم گفتم کاش زمین دهن باز میکرد من آن شدم رفتم ولی چه فایده همچین اتفاقی نمیافته مونده بودم چی کار کنم بالاخره تصمیم گرفتم جوراب جدید ایران کفش ها هم که ندارم برات �ش تن تاک تیک تاک دوست بزرگ این داستان گفت واسه دوستانی که فکر می‌کنند تا کتاب چیز خوبی نیست جایزه دوتا بگیر اینستا ببرید تا یه داستان دیگه شما رو به هستی روزگار می سپارم امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه لطفاً انتخاب کفش و جوراب حتماً تاییده نظر کنید اگه پیدا نکردی تا یه داستان دیگه شما رو به خدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *