سلام به همه پروانه هستم این دومین داستانی که می خوام براتون تعریف کنم
داستان در مورد وقتی هستش که با یکی از پسرای همسایه آشنا شدم نحوه آشنایی شما چطور وقتی که من و همسرم مکان کردیم به خونه جدید تو همون محله یه پسری که همسایه ما بود اینجا همان روز اول تو تخلیه بارها به من کمک می کرد خلاصه پسری که واقعاً ازش خوشم از مهربونی بیش از این که بدون هیچ چشم داشتی �ک میکرد حتی وقتی که شوهرم خونه نبود این مسئول خرید خرید های بیرون از خونه همیشه سعی میکرد تو کمترین زمان کارای خونه رو انجام میداد من شوهرم هم واسه دستمزد یه بخشی از هزینه ای که خرید کرده بود را بهش میدادی اصلاً اگه ۲۰ هزار تومان خریداری کرد �ج هزار تومان به عنوان انعام بهشت داریم البته حق دارد خودش میره خرید میکرد خودش واسمون می آورد واقعا دستش درد نکنه ماجرا از اینجا شروع شد که یه روز به سه میشه که رفته بودم بیرون پسر همسایه را دیدم دست به دست یه دختر هستش واقعا ناراحت شدم از این کارش گفتم واقعاً چطور دستش توی دستای یه دختر نامحرم هستش مونده بودم چی کار کنم با خودم گفتم برم به مامان باباش بگم اگه مامان بابا مامان باباش میدن میگن که کار من من مونده بودم چیکار کنم خلاصه همین بودم که تصمیم گرفتم بعد از شراب خوردن دختر ترکیه وای وقتی که بهم گفت دختر کیه شوکه شده بودم انگار آب سردی ریخته بودند واقعاً مونده بودم چی کار کنم و گفتم دختر خواهر کوچیک شه اول باور نکردم وقتی که رفتم تحقیق کردم بعد فهمیدم با خودم گفتم خدایا توبه اگر اشتباهی کردم چقدر من حرفت خدایا این ذهن منحرف منو خودت آدم کن یه دست دیگه شما رو به خدا میسپارم این داستان گفتم که خیلی زود میرن قضاوت میکنن تحقیق کند خدانگهدار