سلام به شما دوستان همیشه در صحنه من فرزاد هستم
سلام به شما دوستان همیشه در صحنه من فرزاد هستند � جنوب بندرعباس هستش ماجرایی که می خوام براتون ترکان در مورد یکی از دخترهای هستش که از دوران دبیرستان را میشناختم و دوران دانشگاه هم کلاسش شدیم من خیلی تعجب کردم چرا این دختر قبل از پسر بدران دختر شده دبیرستان عاشق اون پسر بودم که میخواستم باهاش دوست بشم بچه زرنگ بود همه سوالات رو می تونست جواب بده شاگرد زرنگ مدرسه بود من دنبال بهونه بودم که با اون دوست پسره دوست دوست دوست پسر دوست بشم چیکار کنم آخه کی این ماجرا اینجا بود که اون پسره یا بهتر بگم اون دختر پسرنما و پسر دختر نماز دبیرستان هم مدرسه ای من نبود توی مدرسه بغلی بود همین آمد باعث شد که من نتونم به گونه خاصی با اون دوست بشم ولی اون دوست دوست دوست دارم یعنی یکی از دوستای من دوست داره دوست او دوست او نه میدونی یعنی چی بچه ها یه واسطه خیلی تخماتیک و تازه بگم به مالم برای دوستم دوستم بمال برای اون دوستش که اون دوست تازه بره با اون دیگه دوستش که دوست دوست دوست بشه خب چرا خودتون میدونید خیلی پیچیده شد اوضاع ولی من تمام تلاشم رو کردم ولی دستم رفت پوست گردو خودم تصمیم گرفتم دیگه بهونه برم مستقیم با خودش صحبت کنم گفتم بهترین هزار یک واسطه پیدا کنم بعد از تموم شدن مدرسه رفتم جلوی دبیرستان شد اومد بیرون و رفتم سمت گفتم سلام داداش گفت شما داداش گفتم منم عباس نمیشناسی داداش س والو نمیشناسم گفتم عباس دوران دبستان با هم بازی میکردیم یادته زنگ آخر میرفتیم تخممرغ میخریدیم و تخم ها را در سطح خرد میدادیم که گفت یادمه گفتم چطور یادت اومد دهیوس دروغ گفتم بهت گفت آخه ما بعد از مدرسه واقعاً چیکار میکردی بهت میگفتم آره میدونم داداش ولی من دوست ندارم ولی میدیدم داشتی چیکار میکردی باورتون میشه یه دروغ گفتم که اون دروغ باعث شد اون دروغ من ثابت بشه تبدیل به راست به چپ و راست و دروغ من باعث میشه یه دروغ بزرگ تر بگم که دروغ من خودش حرف درست بشه و خداروشکر شانس من خیلی خوب بود و باعث شد با پسر تا حد آشنا باشم اونم فکر میکردم دوست دوران بچگی های من داخل بیشعور من موقعی که دبستان بودم توی مدرسه که بچه های باهوش زرنگن و بالاترین عمران میگیرند ولی بچه های تنبل هیچ یادشون نمیره محسن مسائل و مربوط به خارج از کشور وابسته است عزیز از اینکه تا آخرین داستان مرگ دارم بدون
� جنوب بندرعباس هستش ماجرایی که می خوام براتون ترکان در مورد یکی از دخترهای هستش که از دوران دبیرستان را میشناختم و دوران دانشگاه هم کلاسش شدیم من خیلی تعجب کردم چرا این دختر قبل از پسر بدران دختر شده دبیرستان عاشق اون پسر بودم که میخواستم باهاش دوست بشم بچه زرنگ بود همه سوالات رو می تونست جواب بده شاگرد زرنگ مدرسه بود من دنبال بهونه بودم که با اون دوست پسره دوست دوست دوست پسر دوست بشم چیکار کنم آخه کی این ماجرا اینجا بود که اون پسره یا بهتر بگم اون دختر پسرنما و پسر دختر نماز دبیرستان هم مدرسه ای من نبود توی مدرسه بغلی بود همین آمد باعث شد که من نتونم به گونه خاصی با اون دوست بشم ولی اون دوست دوست دوست دارم یعنی یکی از دوستای من دوست داره دوست او دوست او نه میدونی یعنی چی بچه ها یه واسطه خیلی تخماتیک و تازه بگم به مالم برای دوستم دوستم بمال برای اون دوستش که اون دوست تازه بره با اون دیگه دوستش که دوست دوست دوست بشه خب چرا خودتون میدونید خیلی پیچیده شد اوضاع ولی من تمام تلاشم رو کردم ولی دستم رفت پوست گردو خودم تصمیم گرفتم دیگه بهونه برم مستقیم با خودش صحبت کنم گفتم بهترین هزار یک واسطه پیدا کنم بعد از تموم شدن مدرسه رفتم جلوی دبیرستان شد اومد بیرون و رفتم سمت گفتم سلام داداش گفت شما داداش گفتم منم عباس نمیشناسی داداش س والو نمیشناسم گفتم عباس دوران دبستان با هم بازی میکردیم یادته زنگ آخر میرفتیم تخممرغ میخریدیم و تخم ها را در سطح خرد میدادیم که گفت یادمه گفتم چطور یادت اومد دهیوس دروغ گفتم بهت گفت آخه ما بعد از مدرسه واقعاً چیکار میکردی بهت میگفتم آره میدونم داداش ولی من دوست ندارم ولی میدیدم داشتی چیکار میکردی باورتون میشه یه دروغ گفتم که اون دروغ باعث شد اون دروغ من ثابت بشه تبدیل به راست به چپ و راست و دروغ من باعث میشه یه دروغ بزرگ تر بگم که دروغ من خودش حرف درست بشه و خداروشکر شانس من خیلی خوب بود و باعث شد با پسر تا حد آشنا باشم اونم فکر میکردم دوست دوران بچگی های من داخل بیشعور من موقعی که دبستان بودم توی مدرسه که بچه های باهوش زرنگن و بالاترین عمران میگیرند ولی بچه های تنبل هیچ یادشون نمیره محسن مسائل و مربوط به خارج از کشور وابسته است عزیز از اینکه تا آخرین داستان مرگ دارم بدون