سلامی به گرمای بهاری من الناز هستم و 23 سالمه قدم هم 170 میشه وزنمم 60 کیولیی میشه همیشه میرم ورزش میکنم و تناسب اندام خوبی دارم.
اسم برادرم هم حمید هستش و دو سال از من بزرگتره و 25 سالشه اونم قدش 185 میشه و اونم بر عکس من اهل ورش و باشگاه نیست و وزنش هم 90 کیلویی میشه.
ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز مامان بابا رفته بودم سفر.
من و برادرم تو خونه تنها موندیم.
داشتم خودمو برای باشگاه رفتن اماده میکردم که یهو یه فکری به سرم زد به داداشم حمید گفتم داداشی حمید تو چرا نمیری باشگاه یکم به خودت برس تا زودتر زنت بدیم.
فورا گفت تو به فکر خودت باش فوضول من نباش.
گفت اخه خیلی سخته یه بار رفتم خوشم نیومد.
گفتم اون واس خیلی وقته پیشه ولی الان دیه فرق میکنه تو اون حمید قبلی نیستی
بزار وقتی که اومدم از باشگاه خودم باهات تمرین میکنم.
بعدش هم رفتم باشگاه حسابی کار کردیم بعد چند ساعت باز برگشتم خونه دیدم داداشم خونه نیست دیدم رفته دنبل خریده و اومده خونه گفتم داداشی ماشالله فکر نمیکردم جدی جدی بری.
این کارت خیلی خوشحالم کرد.
خوب بریم رو تمرین.
منم مثه یه استاد قدم به قدم یادش میدادم.
اخر دیدم خیلی خوشش میاد ماشالله همون روز اول خیلی عالی تمرین میکرد و واقعا هم سخت کوش بود و قرار شد روز بعدش با هم بریم برای ثبت نام کنیم.
ورفتیم ثبت نام کردیم الان یک سالی میشه از اون موقع میگذره و حمید تخصصی داره رو بادی بلدینگ کار میکنه.
و الان جز بهترین بچهای زیبایی اندامه شهره و قراره به زودی بره مسابقات کشوری.
این داستانمو گفتم داداشی گل هم وطنمون که خودشونو دست کم گرفتم حتما تلاش کنند میتونند به بالاترین پله های ترقی برسن فقط با تلاس و پشت کار
مرسی بازم ازتون کامن یادتون نره