عزیز من مهرداد هستم و ۲۱ سالمه می خوام براتون تعریف کنم
در مورد یکی از زن های که بعدا فهمیدم شوهرش چند سال پیش آن را طلاق داده و تنها زندگی می کنی به اینکه در مورد کنجکاو شده بودم واسه این بود که تازه اومده بود محله منم که همیشه حواسم به تمام همسایه هستش و اونم جزء این خانواده بزرگ محله ما زندگی می کرد محله خودش منم تصمیم گرفتم واسه اینکه بفهمم چه مشکلات داره کم کم چیزی اگه اگه لازم داشت بهش بگم ولی خب دیگه من که نمی تونستم بگم چیکار کنم زشت با خواهرم صحبت کردم و کل ماجرا رو براش تعریف کردم تصمیم گرفتم اون با هم بریم خونشون خلاصه فردا سمت خودشو داره کسی در را باز نکرد دوباره ما هم اصرار داشتیم بیشتر در بزنیم که اگه نشنیده باشه بشنود یاد رو باز کنید و باز کرد دیدم که اومده دم در و گفت این بفرمایید شما گفتیم ما همسایه روبروی شما هستیم تعارف کرد و گفت اتفاقا می خواستم با همسایه های این محله آشنا بشم �تیم تو خونه کلا توضیح دادیم در مورد محل اینکه همه همدیگر را میشناسن و همه موقع مشکلات همدیگرو کمک میکنم و یار و یاور هم هستند و از آنجا هم تاثیر گرفته شمالی اگه چیزی که کسی خلاصه هر سوال داشتید به من بگید گفت ما گفتیم خدا چه محلی خیلی خوبه فقط یه مشکل دارم اینه که چرا باید کمک کنیم گفت این مشکل رو دوست دارم با بقیه همسایه ها کمک ماشین باشه محل ها سر بزنید و با آنها آشنا میشه زن همسایه متعلقه ما را به همه همسایه ها آشنا کردیم و خلاصه خیلی خوب بود �یشه به مشکل برمیخوریم کمک می کرد با رونمایی مانکن های مردانه و جابجایی وسایل سنگین چیست ما هم بچههای اهل محله تصمیم گرفتم که شاعر خوب واسش پیدا کنیم و همینطور هم شد یکی از همسایه هامون که تنها زندگی می کرد و همسرش چند سال پیش فوت کرده بود باهاش صحبت کردم و اونم رفت خواستگاری اونم قبول کرد الان خدا رو شکر با هم زندگی میکنیم من مشکلی ندارم که هرکدوم میگه باید تو خونه من باشیم امروز یا فردا ماشین دارم که از اینکه داخل داستان ما را طراحی کردیم