خاطرات سمت شمال

سلام به عزیزان همیشه در صحنه من میلاد هستم و ۲۷ ساله

ماجرایی که می خوام براتون بگم در مورد وقتی از تصمیم گرفتم برم شمال از خودم بگم من ۲۷ سالمه قدم ۱۸۸ وزنم ۷۰ کیلو گرم وزن است دارم بدنم طوری که نظر هر دختری که خودش راضی نیستم دوست دارم خیلی کمی دارم و همه چیز رو در خونه هستم خودم هم تو شرکت نفت کار همیشه تا تعطیلات چند روزه که دارم به مرخصی چند روزه میگیرم سفر به شمالی آب و هوای وصل کنم بالاخره تازه کرونا هم تموم شده و منم یه دل سیر سفر می خوام ره همراه بودم هر چی گشتم صحبت می‌کردم می‌گفتیم رفتن داداش ما نمی رسیم وگرنه خودت میدونی ما عاشق رفتم میشم یکی از دوستان که صحبت می‌کردم خواهیم شنید گفت داداشی اگه میخوای من میان این چند روز تعطیلی گفتم کجا شمال کجاست خونه مامان اینا که کارای خونه رو انجام میده که آبجی گفت مامان با من با من راضی می کنم که با من صحبت کرد بیشتر از یه هفته طول نکشه دنبال راهی می گشتم که خواهرم نیاد خودتون میدونید آدم ماه عسل میشه با یه رفیق بریم بهتره رفیق که مارو پس زدن رابطه با آبجی لیلا صحبت کردم گفتم باشه بیاد ولی به شرط و شروط گفت باشه چشم گفتم خودت میدونی ما پسرها آهنگ چه گوشی کنی با صدای بلند گوش بده تصمیم دارم برم خونه یکی از دوستان خانم متاهل هستش البته تو هم میتونی باهام بیای خانمم خانومشم که هست شو توهم با غصه همین طور هم شد خلاصه رفتیم اونجا با هم خانوادگی میرفتیم این ور اونور خواهرم با زن دوستم اونقدر دوست شده بود که نگم برم وقتی نشستن ما رو مسخره می کرد خلاصه با هم انگار بیعت کرده بودند بر علیه منو دوست خواهر پسر با پسر خیلی خوش گذشت این دریا رفتیم مناطق گردشگری زیبای شما جایی که هرجا قدم به قدم سرسبز دیوار و خودش یه عالمه منطقه گردشگری محسوب میشه دیگه داخل بازار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *